عالي بود
منم اعتراف ميکنم بچه که بودم توو دوران دبستان يه بار که با دوستم قهر کردم برا اينکه لجشو در بيارم وقتي رفت نماز بخونه منم تند رفتم کفشاشو برداشتم انداختم توو سطل آشغال...
بيچاره هرچي گشت پيداشون نکرد منم کلي خر کيف شدم
آخرم با دم پايي هاي غرازه ي باباي مدرسه رفت خونشون...