سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























همسایه خورشید

پیرمردی عاشق بود که با همسر خود زندگی می کرد دست بر قضا این پیر زن شبها خورو پف

می کرد وپیر مرد عاشق هیچ شب نمی خوابید تا همسرش راحت بخوابد. .روزی به همسر

خود گفت که من تا حای هیچ وقت چیزی به تو نگفتم اما من پیر هم به خواب نیاز دارم

من خسته  ام تو شبها خورو پف می کنی و من نمی توانم بخوابم..... پیر زن گفت:این ها

دروغه اگه راست بود از اول به من می گفتی بعد این همه عشق که به پات ریختم حای

پشیمونی و بهونه می یاری...چه شبی بود پر از دعوا و...پیر مرد عاشق برای ثابت کر دن

حرفش شب وقتی زنش خوابید صداش رو ضبط کرد. صبح پیر مرد هر کاری کرد زنش بیدار شه

اما نشد.....از اون به بعد بود که پیر مرد عاشق شبا با صدای خوروپف زنش که ضبط کرده بود

خوابش میبرد و می گفت ای کاش نمیگفتم


نوشته شده در شنبه 90/11/29ساعت 11:11 صبح توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


Design By : Pichak