همسایه خورشید
گویی هرگز تمامی نخواهد داشت. اگر به گذشته خود نظری بیندازیم آنقدر حماقت کرده ایم از خرد و کلان و از یاد آوری بعضی هایشان خنده مان می گیرد و بعضی دیگر آهی جگر سوز را از نهاد ما بر می آورد بارها و بارها با خود می گوییم آخر من با چه عقلی این کارها را کردم ؟ ای کاش هرگز چنین و چنان نمی شد! نیستند دنیای ما آدم های ناآگاه و خوش خیال سراسر پارادوکسی طنز گونه است . چیزهای با ارزش را دور می اندازیم و به جایش چیز های بی ارزش را بر میداریم و مدتها به گردن وبال گردنمان می کنیم . در راه است به او هشدار داده شده که در برداشتن وسایلت دقت کن وسایل سنگین و کمر شکن را بر ندار چراغ راهت فراموش نشود مسیر پر است از صخره و سربالایی و جاهای سرد و گرم و … . خوب اگر کسی به جانش علاقه داشته باشد بیشترین دقت را به خرج می دهد در انتخاب وسایل و توشه راه حالا اگر این شخص به جای برداشتن چراغی که او را به مقصد برساند و تمام مسیر با او باشد یک وسیله ای را انتخاب کند که ظاهری زیبا و سرگرم کننده دارد به جای پتوی گرم و لباس مناسب به فکر راحتی در مسیر و خوشگذرانی و لذت بردن باشد آیا این خنده دار نیست؟ حتما به طرف می گوییم پس در سرما و شب های تاریک چه خواهی کرد ؟ می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد. جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد. و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت. جدا می شود و در زیر خاک مسکن می گزیند و با حساب الهی رو به روست و از آنچه بر جای گذاشته بی نیاز می گردد و به آنچه از پیش فرستاده محتاج می شود، سزاوار است که آرزو را کوتاه و اعمال صالح را طولانی کند ،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد ! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند. دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟ من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد. این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟ همراه تو بیایم اما در مرگ … متأسفم ! من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: “باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم… بکنی وقت مرگ ،اول از همه او، تو را ترک می کند. به دست دیگران خواهد افتاد. وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند. تن و پول و دوست میکنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است. و یفتقر الی ما قدم کان حریا بقصر الامل و طول العمل »؛ کسی که یقین دارد (به زودی) از دوستان جدا می شود و در زیر خاک مسکن می گزیند و با حساب الهی رو به روست و از آنچه بر جای گذاشته بی نیاز می گردد و به آنچه از پیش فرستاده محتاج می شود، سزاوار است که آرزو را کوتاه و اعمال صالح را طولانی کند. (بحارالانوار، جلد 70، صفحه 167)
زندگی انسان ها سراسر ندانم کاری است و اشتباه ،آزمون و خطای ما آدم ها
________________________________________
گاه فرصت هایی را از دست داده ایم که با صرف هزینه های هنگفت هم قابل بازگشت
شما تصور کنید کسی می خواهد به سفری دور و دراز برود که خطرات زیادی
اینجا برای بهتر ادا شدن حق مطلب از یک داستان تمثیلی استفاده می کنیم :
تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت
در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.
همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی
همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای
واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود
روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد.
حضرت علی علیه السلام می فرمایند: کسی که یقین دارد (به زودی) از دوستان
به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم
اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست
زن به سرعت گفت: “هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت:
زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو
مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای .
زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان
گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد:
در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!
1? همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او
2? همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری
3? همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر صمیمی و عزیز باشند
4? همسر اول که روح ماست. غالباً به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف
و جا دارد بیان وزین و سراسر حکمت امیر المؤمنین علیه السلام را بیان کنیم :
«ان ایقن انه یفارق الاحباب و یسکن التراب و یواجه الحساب و یستغنی عما خلف،
Design By : Pichak |