سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























همسایه خورشید

فرصتی دست داد تا برای تغییر روح و روان عازم بابلسر بشم .

بعد از رسیدن و اطراق قرار شد برای نهار منه مظلوم!!!تر از همه

برم خرید .قاعدتا نمیشه شمال اومد و ماهی سفید نخورد.

عازم بازار ماهی بودم که چون شیشه عطرم را فراموش کرده بودم.

 وصد البته وجودش برام از نون شب هم واجبتر بود.با خودم گفتم 

 برم و یک شیشه جدید بخرم.وارم مغازه شدم و با استقبال

گرم دو فروشنده جوان روبرو شدم .بعد از سلام و احوالپرسی

 فروشنده که فهمید مشهدی هستم .با احترام و برخورد عالی

و مهربانانه جنس مورد نظرم را بهم داد و بدرقه ام کرد.

اینکه از لهجه ام فهمید مشهدیم تعجبی نداشت .چون من هرجائی

 که میرم تمام تلاشم بر اینه که با حفظ اصالتم با لهجه

مشهدی صحبت کنم.اما برخورد مودبانه و متین جوان

باون سن و سال برام خیلی جالب بود.خلاصه قدم زنان وارد بازار ماهی شدم

و از چند مغازه هم خرید کردم که برخورد همه مشابه همون جوان هموطنم بود..

انصافا غرق لذت شدم .وارد مغازه ماهی فروش شدم

که صاحبش بازهم جوانی بود خوش سیما و خوش برخورد

پس از انتخاب و خرید اینبار جوان فروشنده ضمن بدرقه من گفت .

آقا توروخدا رسیدی مشهد و رفتین حرم آقا واسه منهم دعا

کنید حتما .آخه امام به خادماش بیشتر محبت داره ...........

تازه فهمیدم اونهمه محبت و توجه دلیلش چی بود...............

پالتو مشکی و بلندی که پوشیده بودم و آرم یاحسین روی سینم.....

اونا فکر کرده بودن من خادم حرم امام رئوف هستم

و اونهمه عزت از برکت شباهت پوشش من به خدام بود....

از شوق و افتخار بارونی شدم و شاکر ...شاکر خدائی که منو

همسایه خورشید هشتم قرار داد

 


نوشته شده در جمعه 92/11/18ساعت 4:46 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


Design By : Pichak