سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























همسایه خورشید

 

امروز میلاد مبارک کریمه اهل البیت (س) و روز دختر هست .اما من دو روزه که از عزیز دردانه ام دورم

دو روز یکه تمامش به بغض و........... گذشت .درو روزه یکدانه بابا رفته مسافرت .زیارت حضرت معصومه (س)

قم.هر چند دل من هم همراهش هست .اما نبودنش کنارم بدجوری خرابم کرده.خونه ام شده مثل قبرستان

ساکت و تاریک ....خدا کنه زودتر برگرده تا صدای مهربونش دوباره بشه مرهم قلب خسته ام ..عزیز دل بابا

عاشقتم بخدا


نوشته شده در سه شنبه 91/6/28ساعت 2:17 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


5688 این مار پیتون عظیم الجثه در درون کاپوت خودرو چه می کند + عکس

یک زوج اهل آفریقای جنوبی وقتی کاپوت خودرویشان را بالا زدند به این مار پیتون عظیم الجثه برخورد کردند


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/23ساعت 7:42 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

در مهربان خانواده برای اینکه به پسرش کمکی کرده باشد تصمیم گرفت همراه با او لباس زنانه بپوشد و پا به پایش در خیابان قدم بزند ، او با این اقدام سعی دارد عشق و دلبستگی عمیقش را به فرزندش نشان دهد.

این خانواده مهربان در شهری کوچک و سنتی در جنوب آلمان زندگی می کنند
. پسر 5 ساله این خانواده بخاطر بیماری پوستی که در ناحیه پاها دارد مجبور
است دامن بپوشد.

به گفته آقای “نیلز پیکرت” پدر پسر 5 ساله : پسرم همیشه از پوشیدن
دامنهای زنانه خجالت میکشید و علت آن طعنه و تمسخر دوستان و کودکان
هم سن و سالش در مهد کودک بود.

پدر مهربان خانواده برای اینکه  به او کمکی کرده باشد تصمیم گرفت همراه
با پسرش لباس زنانه بپوشد و پا به پای او در خیابان قدم بزند ، او با این اقدام
سعی دارد عشق و دلبستگی عمیقش را به پسرش نشان دهد.


“نیلز پیکرت” در ادامه میگوید: درک این مسئله برای او و خانواده اش بسیار
ساده است و مهم نیست که این تصمیم خنده دار و یا احمقانه جلوه کند .
او می افزاید نگاه خیره مردم اصلا برایش اهمیتی ندارد و تنها مسئله مهم این
است که او الگوی پسرش باشد.

وی میگوید اگر چه مردم مذهبی و بومی این شهر او را به دید یک دیوانه
نگاه میکنند اما از اینکه فرزندش را شاد میکند خوشحال است. وی معتقد
است نمیتوان از بچه هایی در این سن انتظار داشت مسائل را درک کنند
و آنها برای انجام هرکاری احتیاج به یک الگو دارند تا بتوانند مثل او رفتار کرده
و نتیجه مورد انتظار بزرگترها را برآورده کنند.


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 9:35 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


کسب و کار:
 روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی

در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده می کرد

و بر آنان به نوعی حکومت می راند. بر حسب اتفاق گذر یک معلم به آن

روستا افتاد و متوجه دغل کاری های شیاد شد و او را نصیحت کردکه از اغفال

مردم دست بردارد وگرنه او را رسوا می کند اما مرد شیاد نپذیرفت. 

بعد از اتمام حجت، معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت

ونسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد

قرار بر این شدکه فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا

معلوم شود کدامیک با سواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه

مردم روستا در میدان ده گردآمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.

شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»

معلم نوشت: مار

نوبت به شیاد که رسید به جای نوشتن «مار» شکل مار را روی خاک کشید

و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید، کدامیک از اینها مار است؟ مردم که

همگی بی سواد بودند متوجه نوشته «مار» نشدند اما همه شکل مار را

شناختند و حق را به شیاد دادند، به جان معلم افتادند و تا می توانستند

او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

نتیجه گیری


اگر می خواهیم بر دیگران تاثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم بهتر است

با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها با آنها سخن بگوییم و رفتار کنیم. معمولا –

و نه لزوما همیشه – نمی توانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم.

باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه

آنان ترجمه کرد و به آنها داد.


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:38 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

 

از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟!


ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنن و اظهار
میکنند که هر چه دارند از کراماتی است که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :

«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که
، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم
، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه
زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم
]آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم . یک آقایی بود به
نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود ، معدن ذوق بود . او که ،
می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او
قرار می گرفت
.

آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد ) که ما خرما پزان
می گوییم نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم می شد . آنسال در اطراف نجف
باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که ، عربهای بومی را اذیت
می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آنسال آنقدر گرما زیاد
بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم
مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم .
اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود
. گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که
وردست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع !

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ،
گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد
، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر »
آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود
، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک
تکه کاغذ روزنامه در آورد . عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود
« اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این
عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر
بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری
شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید .
با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت
و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید . سوال خیلی حساب شده بود .
طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی .

گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ،
درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب
به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد!
ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟

معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر
خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی،
اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که
خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد.
نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که
فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی
بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را
ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب ذوق بودند. واقعا سوال
مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟
گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار ).

نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم
نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی
(ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک
حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه
به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم،
حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی
دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته
در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی
(ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم
نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است،
من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست
نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب
به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا
را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را
گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل
( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را
بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است».


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/15ساعت 6:4 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

عکس هایی که در زیر مشاهده می کنید بعضی وقایع مهم یا جالب جهان را در روزهای اخیر نشان می دهند.

1. پیپا وایت هاوس زن اسکاتلندی در حال سنگ نوردی بر صخره ای است که به شکل تقریبا عمودی روی سطح زمین قرار گرفته است. 


2. باب اوینگ 22 ساله و آنتونی هادج یکی از عکس های عروسی خود را روی صخره های سنکای ویرجینیا می اندازند. 


3. هفته گذشته به دنبال سیل شدید در کامبریا، طغیان رودخانه یک طرف این خانه را به طور کامل تخریب کرد. خوشبختانه ساکنان این خانه در لحظه تخریب در جای دیگری حضور داشتند.


4. سربازان چینی در حال تمرین دسته جمعی هستند.


5.  رعد و برق برفراز رودخانه ای در کانزاس  منظره ای کم نظیر را به وجود آورده است. 


6. عجیب ترین منظره از مجلس پارلمان و چشم لندن، که توسط یک فرد عادی عکسبرداری شده است.


7. در پی باز شدن ناگهانی یک چاه فاضلاب در چین، یک تاکسی به داخل آن افتاده و کارگران در حال تلاش برای بیرون آوردن آن هستند.


8. این عکس سحابی حباب در صورت فلکی ذات الکرسی را نشان می دهد.


9. طوفان و رگبار در جنوب لندن منظره ای کم نظیر را به وجود آورده است.


10. طوفان شدید در نیواورلئان مردم بعضی مناطق را به ترک منازلشان وادار کرده است.


11. طوفان شدید این دختربچه و خانواده اش را وادار به ترک منزلشان کرده است.


12. پس از وقوع طوفان در نیواورلئان، سیل چهره شهر را پوشانده است.


13.  پس از وقوع سیل در نیواورلئان این دو مرد برای پارو زدن از تابلوهای راهنمایی رانندگی استفاده می کنند. 


14. مرد چینی اتومبیل خود را پارک کرده و برای تماشای امواج از آن پیاده شده است، ولی امواج اتومبیل او را احاطه کرده اند.


15. پلیس کره جنوبی سرنشینان یک کشتی ماهیگیری را که بر اثر طوفان واژگون شده است نجات می دهد.


16. گرداب عظیم در چین که از ساعت 17:30 تا 17:55 ادامه داشت.


17. گروه آکروبات لندن در حال نمایش برنامه خود در چین است.


18. بث تودلز برنده مدال برنز المپیک روی بال هواپیمای در حال پرواز راه می رود.




19. در مراسم افتتاحیه پاراالمپیک آتش بازی آسمان لندن را روشن کرده است. 


20. بوریس جانسون (شهردار لندن) و باربارا ویندسور(بازیگر)، در حال بازی والیبال نشسته در مسابقات پاراالمپیک لندن هستند.


21. این بطری را ماهیگری به نام آندره لیپر پیدا کرده است. نوشته ای که در داخل بتری وجود دارد به سال 1914 یعنی 98 سال پیش بر می گردد و نشان می دهد که رها کردن این بتری در دریا بخشی از یک آزمایش علمی بوده است. این کشف رکورد تازه ای را به ثبت رساند که 5 سال از رکورد قبلی بیشتر است. 


22. در کنواسیون ملی حزب جمهوری خواه آمریکا، کلینت ایستوود صندلی خالی اوباما را موردخطاب قرار می دهد.


23. این عکس را اوباما برای پاسخ به حزب جمهوری خواه در توییتر قرار داده است.


24. این اتومبیل به تقلید از لامبورگینی و توسط یک مرد چینی ساخته شده است. رسانه های محلی می گویند این لامبورگینی می تواند سرعتی معادل 160 MPH داشته باشد. 


25. ماموران آتش نشانی جورجیا به کمک سگ هایی می شتابند که در بین شعله های آتش گرفتار شده اند.


26. یک هتل به همراه یک پایانه مسافربری از طریق انفجار کنترل شده تخریب شده اند. 


27.کوچک ترین زن جهان (18 ساله با قد 62.8 سانتی متر) با کوچک ترین مرد جهان (72 ساله با قد 54.6 سانتی متر) در کنار هم ایستاده اند.


28. 641 ماساژور تایلندی رکورد جدیدی را در گینس به ثبت رسانده اند. 


29. این تصویر صحنه انفجار یکی از بمب های باقیمانده جنگ جهانی دوم را در یک انفجار کنترل شده در آلمان نشان می دهد.


30. در جریان انفجار کنترل شده در آلمان، مامورین آتش نشانی از کنار یک دیوار حفاظتی می گذرند. پوشال هایی که برای کاهش اثر انفجار در اطراف بمب قرار داده شده بودند بر اثر انفجار پراکنده شدند و بعضی از آنها روی سقف خانه ها افتادند.


31. ماموران آتش نشانی این کارگر را که در چاهی به عمق 18 مترگرفتار شده بود نجات می دهند. این کارگر چینی به دلیل کمبود اکسیژن با مشکل مواجه شده و فریادهای او به گوش خواهر زاده اش رسیده بود.


32. در مراسم افتتاحیه انجمن جزایر اقیانوس آرام دانشجویان استرالیایی نخست وزیر کشورشان را روی تختی حمل می کنند. 


33. زندانیان پرو اعتصاب کرده روی پشت بام زندان جمع شده اند. در این اعتصاب که به زخمی شدن چند تن از نگهبانان و گروگانگیری منجر شد، حدود 200 زندانی شرکت کرده بودند.  


34. این مرد سبز پوش استرالیایی در جاده ها پرسه می زند و به رانندگانی  که اتومبیلشان به دلیل تخلفات رانندگی توقیف شده است کمک می کند. 



نوشته شده در چهارشنبه 91/6/15ساعت 5:15 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


نوشته شده در سه شنبه 91/6/14ساعت 3:32 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

:در حالی که عده بسیاری از افرادی که معلولیت و یا ناتوانی دارند روحیه خود را برای ادامه زندگی از دست می دهند، هستند افرادی که معلولیت را پایان راه نمیدانند و علیرغم داشتن ناتوانی های بسیار بازهم شگفتی ایجاد می کنند و موجب تحسین مردم می شوند.شناگر بدون دست و پا تنگه برینگ میان روسیه و آلاسکا را شنا کرد.فیلیپ کوریزون شناگر 44 ساله اهل فرانسه که داشتن ساق و بازو محروم است ، توانست آب های بسیار سرد میان آلاسکا و روسیه را با موفقیت شنا کند.
 


به گزارش روزنامه السفیر لبنان کوریزون هر دو ساق و بازوی خود را هنگاهی که 26 سال داشت در اثر برق گرفتگی در نتیجه تماس با جریان 20 هزار ولتی از دست داده است.کروزون بر روی سایت اینترنتی خود نوشته است که نقطه آغاز شنای وی در این آب ها تا پایان مسیر 4 کیلومتر بوده است.سازمان دهندگان این برنامه گفته اند که کروزون قصد داشت مسافت بیشتری را بپیماید اما مخالفت مقامات روس با ورود وی به خاک روسیه مانع از این کار شد.
 
مارک گیفرد هماهنگ کننده این برنامه اعلام کرد کوریزون مسافت آب های میان الاسکا و روسیه را در یک ساعت و 15 دقیقه شنا کرده است.بر اساس این گزارش شناگر فرانسوی در طول این مسافت شنا از دستگاههای جایگزینی استفاده کرده که بوسیله آنها می توان دریای مانش و یا دریای سرخ را پیمود.کوریزون گفته است هدف از طی کردن این مسیر نشان دادن توانایی های معلولین جسمی بوده است.
 


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/9ساعت 12:3 صبح توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


انگشت نگاری شاید برای هر شخصی چندان خوشایند نباشد. یه ضرب

المثل چینی میگه که انگشتان تمیز بهتر از انگشتان استامپی است!

:D اما برخی افراد هم هستند که بی خیال از این مسائل آنرا به هنر

تبدیل کرده اند و حتی رکوردهایی هم برای خودشان ثبت کرده اند.

الگوهای انتزاعی و نقاشی هایی که در این ایمیل می بینید حاصل کار

هنری "جودیت براون" هنرمند آمریکایی است که با استفاده از پودر ذغال،

اثر انگشتانش را اینگونه به نمایش گذاشته است. از جمله مهارت های

او در اینکار اینست که از هر دو دست به طور همزمان برای طراحی هایش

استفاده می کند که یک تقارن ذاتی و نادر برای بدن محسوب می شود.



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/8ساعت 11:21 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |



برترین ها: همه ما آرزوهایی داریم که امیدواریم عملی شوند، اما همه

ما هم می‌دانیم که قصه آرزوی آخر چیز دیگری است. آنچه در این صفحات می‌خوانید

داستان‌های تاثیرگذار و پراحساسی است درباره افرادی که قبل از به پایان رسیدن

زندگی‌هایشان به آرزوهای آخر خود رسیده‌اند و در واقع لحظه‌های باشکوهی را در

زندگی خود و دیگران رقم زده‌اند.


شرکت فیلمسازی او را به آرزویش رساند


1- به آرزوی تماشای فیلم محبوبش رسید



کولبی کورتین تنها 10 سال داشت اما سرطان بافت مغز که به ریه هم انتشار یافته بود باعث

شد او در این سن فوت کند. کولبی عاشق کارتون انیمیشن بود و آخرین آرزویش دیدن فیلم

«UP» محصول کمپانی پیکسار بود، اما این فیلم در آن زمان  تازه اکران سینمایی خود را آغاز

کرده بود و کولبی هم آنقدر ضعیف بود که  نمی‌توانست به سالن سینما برود. عموی کولبی

با موسسه پیکسار تماس گرفت و از آنها خواست برای این دختر کاری بکنند. فردای آن روز

یکی از مسئولان کمپانی پیکسار با نسخه‌ دی‌وی‌دی از فیلم به همراه هدیه‌های صداپیشگان

فیلم و بیش از 200 بادکنک رنگی از لس‌آنجلس به سانتا ورنیکا، محل زندگی کولبی پرواز کرد

و این فیلم را برای کولبی و خانواده‌اش به نمایش گذاشت. این مقام کمپانی پیکسار،

بادکنک‌هایی را که به همراه آورده بود در اطراف خانه کولبی آویخت تا تصویری مشابه تصویر

خانه فیلم «VP» را برای این دختر کوچک فراهم کند. تنها 7 ساعت پس از پایان نمایش فیلم

بود که کولبی چشمانش را بست و دیگر باز نکرد. البته مادر او گفته بود که دخترش پیش از

مرگ به او گفته که چقدر خوشحال است و به آرزویش رسیده و با لبخند هم از دنیا رفته است.

پس از درگذشت این دختربچه کمپانی پیکسار اعلام کرد که تا آن زمان تصمیمی برای انتشار

فیلم «UP» دی‌وی‌دی نداشت و آن نسخه از فیلم صرفا برای تماشای کولبی تهیه شده بود

و حالا در موزه این شرکت نگهداری می‌شود.



یک مدرسه خواست تا به آرزویش برسد


2- مهمانی آخر را دید و رفت

برت ماری کریستین 15 ساله بود که برای او تشخیص سرطان خون (لوسمی) داده شد.

پزشکان می‌دانستند که شرایط او وخیم است و مدت زیادی نمی‌تواند زنده بماند. برت ماری

هم این را می‌دانست اما به اطرافیانش گفت که تنها یک آرزو دارد و آن هم این است که

در مراسم جشن سالانه پایان تحصیلی مدرسه‌اش در سالن کمبریج‌ها لو بریج شرکت

کند، اما خب او آنقدر ضعیف بود که نمی‌توانست به آن سالن برود، اما همکلاسی‌ها و مدیران

مدرسه و همسایه‌های برت، آرزوی او را برآورده کردند. آنها در سالن و زیرزمین آپارتمان محل

زندگی خانواده کریستین، جشن پایان سال تحصیلی را یک ماه زودتر برگزار کردند، 80نفر

از هم‌مدرسه‌ای‌های برت ماری و 50 نفر از کارمندان مدرسه و همسایه‌های خانواده کریستین

به این مهمانی باشکوه آمدند و دو گروه موسیقی هم بدون آنکه پولی دریافت کنند در این

مهمانی برنامه اجرا کردند. برت ماری، تنها 3 روز بعد از این مهمانی درگذشت. مادر او پس

از فوتش گفت: «می‌دانم که دخترم خیلی چیزهای زیبا را ندید، او ازدواج نکرد، صاحب فرزند

نشد، به مسافرت‌های دور و دراز نرفت، اما خوشحالم که دوستانش آخرین آرزوی او را برآورده کردند.»




مدرک دانشگاهی در صدسالگی، آخرین آرزوی او بود


3- تنها یک روز پس از برآورده شدن آرزویش درگذشت

هاریت ریچاردسون در تمام زندگی‌اش یک آرزو داشت. او دلش می‌خواست در رشته تحقیق

و پژوهش علوم تحصیل کند و در این رشته هم فارغ‌التحصیل شود و آخرش هم به آنچه

می‌خواست رسید. جالب است بدانید که او 3 هفته پس از یک اتفاق مهم در زندگی‌اش

به آرزوی خود رسید. در واقع هاریت 3 هفته بعد از آنکه شمع‌های جشن تولد صد سالگی‌اش

را فوت کرد، در جشن فارغ‌التحصیلی دانشگاهی حاضر و به عنوان مسن‌ترین فارغ‌التحصیل

دانشگاهی در جهان مطرح شد. تنها یک روز پس از آنکه خانم ریچاردسون مدرک دانشگاهی

خود را اخذ کرد در حضور تمام اعضای خانواده‌ خود به آرامی در محل زندگی‌اش درگذشت

نوه این خانم اشاره کرد که  مادربزرگش آنقدر از کسب مدرک دانشگاهی خودش خوشحال

بود که آن را به دیوار روبه‌روی تخت خود نصب کرده بود تا در همه حال آن مدرک را ببیند.

هاریت ریچاردسون در دوران جوانی خود یک دوره 2ساله آموزش حرفه‌ای را در دانشگاه

کیم نامرال گذرانده بود و 11 سال هم به عنوان معلم در کین کالج و وست پریز کار کرده بود.




همسرش را از زندان آزاد کرد و...


4- همسرش را بخشید

در ماه مه سال 2011، مردی که به جرم ضرب و شتم همسرش دوران زندان خود را می‌گذراند

به خواست همسر در آستانه مرگش از زندان آزاد شد.
3 ماه قبل از این بخشش، جرمی دیویس به جرم ضرب و شتم همسرش، چاو دیویس به

یک سال حبس در زندان مونترری کانتی محکوم شده بود. ولی زمانی که چاو فهمید به سرطان

بسیار پیشرفته مبتلاست از دادگاه ایالتی درخواست بخشش همسرش را کرد که درخواستش

طی 8 روز پذیرفته شد. این اتفاق در بسیاری از رسانه‌های جهان انعکاس یافت و جرمی

هم متعهد شد که در هر هفته یک‌بار به جلسات مشاوره و روانشناسی و یک بار به جلسه ت

رک اعتیاد برود. در روز آزادی جرمی، بیش از 250 نفر مقابل زندان گرد آمدند تا شاهد دیدار

عجیب این زن و شوهر باشند.



ازدواج عمر او را افزایش داد

5- به آرزوی ازدواج با محبوبش رسید

ماری تائومیا  دختر جوانی است که آرزوهای زیادی داشت، از جمله اینکه در دانشگاه و

رشته اقتصاد مدرک بگیرد اما زمانی که پزشکان برای او سرطان پیشرفته معده را تشخیص

دادند، این دختر جوان فهمید که مدت زیادی به پایان زندگی‌اش باقی نمانده است.

زمانی که پزشکان مرکز سنت لوئیس به ماری اعلام کردند که سرطان او پیشرفته است،

ماری به پدرش گفت که تنها آرزویش این است که با مارونیا تونویی، مرد محبوبش

ازدواج کند. حال ماری خوب نبود، اما پزشکان بیمارستان به او اجازه  دادند که در آپارتمان

یک اتاقه‌ای در محوطه بیمارستان زندگی کند تا تحت مراقبت روزانه قرار بگیرد. ماری هم

تصمیم گرفت تا مراسم ازدواج خود را در بیمارستان برگزار کند. جالب بود که این خبر

خیلی سریع منتشر و شبکه تلویزیونی وی ناین خواستار پخش آن شد. هتل چرچ

شایر تمام پذیرایی این مراسم و شام و کیک عروسی را بر عهده گرفت و انجمن ملی

سرطان نیوزیلند هم سایر هزینه‌ها را پرداخت کرد. این عروسی فراموش‌نشدنی با

حضور بیش از 300 مهمان برگزار و کیک عروسی 9طبقه میان 1500 نفر تقسیم شد.

با وجود مخالفت پزشکان معالج ماری، او و همسرش تصمیم گرفتند که صاحب فرزند شوند

. یک سال پس از ازدواج، آنها صاحب پسری شدند به نام دیترویت که وقتی 6 ساله بود

مادرش را از دست داد. برخی پزشکان معالج ماری اینکه او 7 سال پس از تشخیص

سرطان پیشرفته زنده مانده بود را به نوعی معجزه تشبیه کرده بودند.




نام او در تاریخ ماند


6- آرزوی او کمک به بی‌خانمان‌ها بود

برندان فاستر متولد 4 اکتبر 1997 فوت شده در 21 نوامبر 2008 پسری بود که در محله باتل

واشنگتن به دنیا آمد و همان جا هم بزرگ شد. در سال 2005 بود که پزشکان بیمارستان

ولانتهی رود در این شهر اعلام کردند که متاسفانه این پسر به بیماری سرطان خون از نوع

لوسمی لمفونوبلاستیک حاد مبتلاست که پیش آگهی آن اصلا خوب نیست. 2 سال

بعد بود که مادر برندان با شبکه تلویزیونی منطقه‌ای سیکس پلاس تری واشنگتن

تماس گرفت و گفت که پسرش به رغم بیماری سخت دائما غصه بی‌خانمان‌ها و افراد

خانه به دوش محله را می‌خورد و تمام تلاش خود را می‌کند که برای آنها آذوقه و

مواد خوراکی جمع کند. خبرنگاران این شبکه تلویزیونی، گزارشی از یک روز

تلاش‌های برندان برای جمع‌آوری غذا برای این بی‌خانمان‌ها را تهیه و پخش کردند

که به یک بمب خبری در این ایالت و سپس ایالت‌های دیگر بدل و باعث شد که یک

جنبش همگانی جمع‌آوری کمک برای افراد فقیر و بی‌خانمان به راه بیفتد. تنها چند

ماه پس از انتشار این گزارش بود که بنیاد خیریه برندان فاستر تاسیس شد که در

آن در روزهای اول به حدود 200 بی‌خانمان غذای گرم داده می‌شد اما آرام‌آرام این

فعالیت‌ها اوج گرفت و در سال بعد این فعالیت‌ها به تامین غذای گرم روزانه برای حدود

2هزار نفر در واشنگتن، پورتلند، اوهایو، فلوریدا و لس‌آنجلس بدل شد.

اعضای تیم راگبی سی‌هاوک که تیم محبوب برندان بودند، دو بار در ایام بستری

بودن او در بیمارستان به عیادتش رفتند و مراسم خاکسپاری او هم توسط این

باشگاه، با شکوه کامل برگزار شد. بنیاد کمک به افراد بی‌خانمان برندان فاستر

حالا یکی از بنیادهای شناخته‌شده نیکوکاری در سطح کشورهای مختلف جهان است.




یادگاری‌هایی که این کودک برای والدینش گذاشت


7- نقاشی‌های آرامش‌بخش

زمانی که سرطان مغز برای النا دسریچ 6 ساله تشخیص داده شد، پدر و مادر او در

غمی عظیم فرورفتند اما النای کوچک با روحیه‌ای عجیب و شاد، همیشه سعی

می‌کرد آنها را بخنداند. النا که به او گفته شده بود قرار است به زودی به مسافرت

برود و از پدر و مادرش دور بشود، صدها تکه نقاشی و نوشته‌های کوچک را در

تمام مکان‌های مخفی یا در دسترس خانه نسبتا وسیع والدینش پنهان کرد.

پزشکان گفته بودند که بعید است النا بیش از 6 ماه پس از تشخیص بیماری

زنده بماند اما او حدود یک سال زنده ماند و در  نهایت، اواخر سال 2007 درگذشت.

پس از مرگ او مادر و پدرش بروک وکیت دستریچ در جاهای خالی خانه‌شان، زیر تخت‌ها،

جعبه کفش‌ها، جعبه سی‌دی‌ها، لابه‌لای کتاب‌ها، در جیب لباس‌ها و... یادداشت‌ها

و نقاشی‌های دخترشان را پیدا می‌کردند. کیت، مادر النا می‌گوید: «پیدا کردن هر کدام

از آن یادداشت‌ها و نقاشی‌ها برای ما مثل یک مسکن بود، انگار النا به ما می‌گفت

که در کنار ما حاضر است و ما را زیرنظر دارد. ما حضور او را در کنار خودمان حس می‌کردیم

.» این پدر و مادر بعدها تمام این نقاشی‌ها و یادداشت‌ها را در کتابی به نام

«به یاد النا و یادداشت‌های به جامانده» منتشر و بنیاد خیریه‌ای برای پژوهش‌

و درمان سرطان مغز در کودکان راه‌اندازی کردند.




آواز آخر


8- برای چهره محبوبش آواز خواند

تبانی فنتون، تنها 5 سال داشت که در سال 2009 برای او سرطان مغز تشخیص

داده شد. تبانی به پدرش گفته بود که آرزویش آواز خواندن برای سیمون کاول،

خواننده و برنامه‌ساز مشهور کودک بود. پدر تبانی این را به نویسندگان یک روزنامه

در منچستر گفته بود که این داستان در آن روزنامه منتشر شد. 2 روز بعد مدیر

برنامه‌های سیمون کاول با پدر تبانی تماس گرفت و از آنها خواست که همراه تبانی

به استودیویی در چشایر بروند. در آنجا تبانی چند آواز کودکانه برای سیمون کاول

خواند و سیمون هم برای او قصه‌ای تعریف کرد. تنها 3 روز بعد تبانی درگذشت.

سیمون کاول که به مراسم او آمده بود، گفت: «این دختر بسیار زیبا و باهوش بود،

نمی‌توانم فکر او را از سرم بیرون کنم، برای او و پدر و مادرش غمگین هستم، اما

می‌دانم که این فرشته کوچک حالا در بهشت است.» پدر تبانی هم در این مراسم

با اشاره به محقق شدن آرزوی دخترش، گفت: تبانی واقعا در این 3 روز خوشحال

بود و مرتب برای همه تعریف می‌کرد که برای عمو سیمون آواز خوانده و عمو سیمون

برای او قصه تعریف کرده است. او بارها گفت که آرزویش برآورده شده است.


نوشته شده در سه شنبه 91/6/7ساعت 11:28 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak