همسایه خورشید
دایی خودته پوشت ای لهجه بد قویوم نکن واز به خاکی میزینی اصل و نصبته گوم نکن میگی من دلم میخواد!؟ اح یره ای لهجه چییه ؟ جون هرکه ره مخی بازی با آبروم نکن شنیدم پوشت سرم تهرونی چغ چغ میکنی لااقل ای قرتی بازیاره روبروم نکن بگو مو مشهدیم بزن به دریا دلته کی مگه لهجه تو زشته ؟خیال خوم نکن پا به هر جا بیزری هم خوب و هم بد میبینی با ای خل خل بزیات عمر موره تموم نکن شهریار به تهرونی مگه یره خر خودتی راس مگه تو واز دیگه رو ای مقوله زوم نکن خیلیا فک مزنن ، راست و حسینی کم درم گوش به حرف تیغی و مندسن وغولوم نکن صد ساله مشهدیره مگن کلا بردار و رزل تو روزتره با ای فکرای سناری شوم نکن هرچه پولداره مره کیش و دوبی یا مالزی بی پولاش مشهدن و مگن : پولو حروم نکن (اینجاشه با لهجه تهرونی گفتم که فکر نکنی بلد نیستم ) یا مین تو بلوارا یا توخیابون موخوابن هتل و متل چییه ؟ خیال پوشت بوم نکن قربون امام رضا (ع) برکت عالم ره دره مشهد مقایسه با هیچ جا حتی قوم نکن مو مگم مشهدی باید خودشه پیدا کنه مو همینجیم تو گوگل یره جستجوم نکن هر لحظه بهانه تو را میگیرم آنقدر زمین خورده ام که بدانم چرا زمین خورده ام ...
اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن آن نمی دیدی ... برایم نوشته بود : گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند شاید چون آرزوهایم بلندند ... ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید : امیدی هست ؛ چون خدایی هست ... آری ، وچه زیبا نوشته بود ... همواره با خود تکرار میکنم، امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...
یک نفر می پرسد... چرا شیشه شکست؟ مادر می گوید...شاید این رفع بلاست. یک نفر زمزمه کرد.... باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد. شیشه پنجره را زود شکست. کاش آنشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را بر می داشت مرهمی بر دل تنگم می شد... اما آنشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید.... از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود؟ دل من سخت شکست اما، هیچکس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟ خدایا کاری کن اونایی که توزندگیمون نیستن تو خوابمون هم نباشن من خوبم …خسته نیستم … فقط گاهی دستم به این زندگی نمی رود !! شکستم نه آن زمان که رفتی ... همان وقت که گفتی می روی ... هیچـــ کس ویرانی ام را حس نکرد روز رفتنــــــــت را به خاطــــــــــر داری ؟ کفــــــش هایــــت را بغل کــــــــرده بــــودی . . . مبـــــادا صدایـــــش گوش هایـــــم را آزار دهـــــــــد ! ! ! نـــــوک ِ پا ، نـــــوک ِ پا دور شــــدی از همیـــــن گوشـه کنــــار و امــــــــروز بی ســــــر و صـــــــــدا پیدایـــــت شد تـــــا بــــه رخ نکشـــــــــی اشتباهاتـــــــــــــم را ایـــــن بـــــار کفــــش هایـــــت را می دزدم مبــــــــــادا فکـــــر ِ رفتــــــــــن به ســـــرت بزنــــــــد.... این روزها ؛ بغض هایم را به آسمان سپرده ام…
هر ثانیه با نبودنت درگیرم
حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی
من یکطرفه برای تو میمیرم…
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است ...
حالا اما نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم
غم برای خوردن زیاد دارم ،
تو دیگر برایم لقمه نگیر 
خدابخیر کند باران امشب را…
| Design By : Pichak |
