سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























همسایه خورشید

 و اینک من و باز ماه ِ رمضانی دیگر /

که پُر می شود نفس هایم از یاد ِ ناب ِ تو... /

تویی که هنوز / بعد از این همه سال /

برای من اسوه ی ایستادگی هستی و صبر ... /

 من ... / این روزها / وقتی صبرم لبریز می شود

از گرمای ِ نفس گیر و زبان روزه / وقتی تشنگی

زبانم را به شکوه و گلایه باز می کند /یاد ِ تو/

یاد صبوری های تو /یاد روزهایی که با آن شرایط /

در آن گرمای نفس گیر / کنار اجاق هایی که برای

تو زندگی بود و برای من دنیای خاطره /

روزه گرفتی و هیچ وقت زبانت جز به ذکر

الحمد الله باز نشد / مرا شرم زده می کند

از اینکه شکایت کنم / استاد صبر من تو بودی /

 تویی که روزها و ماه ها و سال هاست نیستی /

 اما دریغ از یک لحظه که یادت ترکم کرده باشد /

 کاش فقط یک لحظه روزهای گذشته زنده می شد/

کاش فقط یه لحظه خاطرات ِ بودنت جان می گرفت /

 تا دست هایت را با تمام عشقم می بوسیدم /

نمیدانم چقدر حق فرزندی ام را ادا کردم /

اما می دانم حاضرم تمام هستی ام را/
 
برای یک بوسه از دستانت بدهم / پدر ِ من /
 
تاج ِ سر ِ من / فرزند کوچکت که امروز خودش پدر ست
 
 /هنوز حسرت بودن و لمس تورا دارد /
 
هنوز دلم مانده در کودکی هایم /در روزهایی که
 
تو بودی و مادر و برادر ... / پدرم / این روزها بیشتر
 
از همیشه یادت کنار من ست / اسوه ی صبر من
 
 همیشه تو بودی / زبان به شکوه باز نمیکنم از
 
 گرمی هوا و سختی روزه / چون که ذکر زبان
 
تو همیشه الحمدالله بود
 

نوشته شده در شنبه 92/4/22ساعت 10:59 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


Design By : Pichak