همسایه خورشید
مرد فقیرى بود که همسرش کره میساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت. آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت و مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید... روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند ! هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت : دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن 900 گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما که ترازویی نداریم. ما یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم. یقین داشته باش که به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!!! سخن روز : چنان باش که بتوانی به هر کس بگویی مثل من رفتار کن ! بوی عید و... / بوی کنار هم بودن... / بوی لحظه های شکرگذاری از خنده ی عزیزترین هایت که کنارت هستند... / لحظه ی سال تحویل ست و شادی کنار عزیزترین هایت ... / و من .... / پاهایم را سخت تر از همیشه می کشم روی زمین /نفس هایم سخت شده اند/ مردمک چشم هایم هرطرف می لغزند اما سرگردان... / دنبال گمشده هایی.../دنبال عزیزترین هایی/که نیستند.../ که رفته اند.../لحظه ی سال تحویل "مزار" هم حال و هوایی دارد/ وقتی تنها جایی که می توانی کنار عزیزترین هایت باشی/ همین جاست.../ آب را میریزم روی خانه ی ِ ابدی ِ پدر/ آب را می ریزم روی خانه ی ِ ابدی ِ مادر/ آب را میریزم روی خانه ی ِ ابدی ِ برادر/ خانه تکانی میکنم برایشان خانه های تنهایی ِ شان را / می نشینم کنارشان/چشم هارا می بندم/ وسال تحویل می شود وقتی که من هم کنار عزیزترین هایم هستم... / اولین عید دیدنی مخصوص بزرگترهاست/ومن اینجا هستم/ کنار پدر و مادری که سهمم از آن ها/
Design By : Pichak |