سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























همسایه خورشید

بخش ورزشی سایت یاهو در گزارشی، به تمجید از اقدام شجاعانه یک ورزشکار ایرانی
در جلوگیری از غرق شدن پدر و دختر آلمانی پرداخته است.مگی هندریکس نویسنده
مطلب، نحوه سقوط این پدر و دختر دختر خردسالش به دریا را توضیح داده و گفتگویی
نیز با رضا مددی، ناجی ایرانی دو غریق آلمانی انجام داده است.

پارس ناز:رضا مددی که در سوئد زندگی می کند، ورزش کشتی را در غرب تهران و
باشگاه باغ فیض، پایین تر از میدان پونک آغاز کرد. در نوجوانی به سوئد مهاجرت کرد
و پس از چندسال حضور در تیم های کشتی آزاد و فرنگی این کشور، به ورزش های
رزمی ترکیبی روی آورد و اینک عنوان نخست اروپا در رشته مهیج «میکس مارشال آرتس»
(Mixed martial arts ) را در اختیار دارد.

با توجه به اینکه این رشته ورزشی تلفیقی از رشته های مختلف است، سوابق او در کشتی
، همچنین شناختش از جوجیتسوی برزیلی تاثیر چشمگیری در موفقیت هایش داشته است
.کوین جکسون، خوئل رومرو و کرم جابر قهرمانان کشتی آزاد و فرنگیالمپیک و جهان از آمریکا،
کوبا و مصر، نمونه هایی از قهرمانان کشتی هستند که به این ورزش حرفه ای و پرطرفدار روی آوردند.
 
www.parsnaz.ir - این ورزشکار جوانمرد ایرانی در صدر اخبار های جهان + عکس

مددی در هفت مسابقه حرفه ای آخر خود پیروز بوده و قهرمانان سرشناسی مثل اوریل گاست
از اسپانیا، ریمون یارمان از هلند، کارلو پارتر از برزیل، ریک کلمنتی (آمریکا) و یوسلاندی ایزکوئردو (کوبا) را تسلیم کرده.

شرح حادثه

او در روز حادثه، بر روی قایق موتوری و مشغول گشت و گذار در آب های اطراف استکهلم بود. مربی اش
که در ساحل رستوران دارد با او تماس می گیرد و او نیز به لب آب می آید. پیتزا می گیرد و
در مجاورت دریا مشغول صرف غذا می شود.پدری با دو کودک خردسال از مقابلش می گذشتند.
یکی از دخترها سه یا چهار ساله بود و دیگری کمتر از دو سال. بچه کوچکتر داشت کالسکه اش
را هم با خودش می کشید.

آن نقطه خلوت از ساحل را تازگی ها توسعه داده اند و فعلاً خبری از امکانات امدادی و نصب
تیوب های نجات دهنده نیست.ناگهان موج بزرگی می آید و کودک را با خودش از روی نرده ها،
به داخل آب می کشد. امواج به بتون های ساحل می خوردند و بچه دیده نمی شد.


رضا مددی درباره ادامه ماجرا گفت: «پدرش مسخ شده بود. مثل بقیه آدم هایی که آن حوالی
بودند و فقط نگاه می کردند. بلافاصله پریدم توی آب. بچه را از داخل آب پیدا کردم و سریع آوردم
بالا. اما در این فاصله، پدر نیز خودش را انداخت توی آب. بلافاصله بچه را رساندم ساحل.
دیدم پدرش دارد بین موج شکن ها دست و پا می زند! مجدداً پریدم و او را نیز کشیدم بیرون.»

مددی می گوید کودک چهارساله که صحنه های نا آشنایی دیده بود، از خود بیخود شده
و داشت جیغ می زد. مرد هم بهت زده شده و بچه کوچکتر هم بیحال بود. افرادی که آنجا
بودند خواستند عکس و فیلم بگیرند اما من اجازه ندادم. گفتم این سوء استفاده از وضعیت
خانواده ای است که هیچ کدام در شرایط طبیعی نیستند.

بازتاب رسانه ای

مرد که خود و کودکانش را مجدداً زنده می دید، مددی را در آغوش می گیرد تا از او
تشکر کند. رضا می گوید، به او گفتم که این کار در فرهنگ ماست و من کار خاصی نکردم.
ما این طوری بزرگ شده ایم و اگر کاری از دستمان بربیاید دریغ نمی کنیم.یکی از
خویشاوندان مدیر رستوران که از آمریکا آمده بود، وقتی به نیویورک باز می گردد، مستندات
ماجرا را در توئیتر منتشر می کند.
 
UFC اتحادیه جهانی این رشته ورزشی ((Ultimate Fighting Championship نیز به نشر
ماجرا می پردازد. این جنبه از ماجرا نیز جالب است که ورزشکارانی که در قفس مبارزه
می کنند و با تکنیک های جودو، کاراته، تکواندو، بوکس و کشتی آزاد و فرنگی به کتک زدن
حریف مشغولند، خارج از محیط مسابقه، شهروندانی عادی با روحیاتی انسانی هستند
که حتی برای نجات همنوع، از به خطر انداختن جان خود هم دریغ نمی کنند.

مددی در کشتی فرنگی سوئد با جیمی ساموئلسون قهرمان کشتی فرنگی جهان همدوره
و رقیب بود و پس از تغییر وزن هم با محمد باب الفتح همدوره شد که او نیز قهرمانی سرشناس
بود. با این حال با دوبنده تیم ملی سوئد، فرصت حضور در تورنمنت های مهم کشتی فرنگی از
جمله جام یادگار امام در ایران را پیدا کرد.مددی اما حالا در این رشته ورزشی، موقعیتی جهانی
دارد و طبق اعلام اتحادیه جهانی، سیزدهم اکتبر باید در ریودوژانیرو به مصاف کریستیانو مارسلو از برزیل برود.

او که دو بار پیاپی در جشنواره تربیت بدنی سوئد به عنوان برجسته ترین ورزشکار به
انتخاب مردم Folkets pris  برگزیده شده، درباره زلزله اخیر ایران به رادیو فردا گفت:
«اینجا بارها از من می پرسند ساکن کجای ایران بوده ای؟ ترک هستی یا کرد هستی
یا فارس؟ من فقط می گویم ایرانی هستم. ایرانی هم یعنی خانواده ای متشکل از اقوام
مختلف. هیچ چیز باعث نخواهد شد در این خانواده تفرقه ایجاد شود. این زلزله دل مرا
هم مثل هر ایرانی دیگری لرزاند. بلافاصله پس از مسابقه ام در برزیل، به ایران می آیم تا
به آذربایجان بروم و در مناطق زلزله زده حضور پیدا کنم. هرکاری از دستم بربیاید انجام خواهم داد.
چه مالی باشد و چه بیل زدن. این راوظیفه خود میدانم

            .


نوشته شده در سه شنبه 91/5/31ساعت 9:0 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


زندگی انسان ها سراسر ندانم کاری است و اشتباه ،آزمون و خطای ما آدم ها

گویی هرگز تمامی نخواهد داشت. اگر به گذشته خود نظری بیندازیم آنقدر

حماقت کرده ایم از خرد و کلان و از یاد آوری بعضی هایشان خنده مان می گیرد

و بعضی دیگر آهی جگر سوز را از نهاد ما بر می آورد بارها و بارها با خود می گوییم

آخر من با چه عقلی این کارها را کردم ؟ ای کاش هرگز چنین و چنان نمی شد! 
________________________________________
گاه فرصت هایی را از دست داده ایم که با صرف هزینه های هنگفت هم قابل بازگشت

نیستند دنیای ما آدم های ناآگاه و خوش خیال سراسر پارادوکسی طنز گونه است .

چیزهای با ارزش را دور می اندازیم و به جایش چیز های بی ارزش را بر میداریم

و مدتها به گردن وبال گردنمان می کنیم . 
شما تصور کنید کسی می خواهد به سفری دور و دراز برود که خطرات زیادی

در راه است به او هشدار داده شده که در برداشتن وسایلت دقت کن وسایل

سنگین و کمر شکن را بر ندار چراغ راهت فراموش نشود مسیر پر است از

صخره و سربالایی و جاهای سرد و گرم و … . خوب اگر کسی به جانش علاقه

داشته باشد بیشترین دقت را به خرج می دهد در انتخاب وسایل و توشه

راه حالا اگر این شخص به جای برداشتن چراغی که او را به مقصد برساند

و تمام مسیر با او باشد یک وسیله ای را انتخاب کند که ظاهری زیبا و سرگرم

کننده دارد به جای پتوی گرم و لباس مناسب به فکر راحتی در مسیر و خوشگذرانی

و لذت بردن باشد آیا این خنده دار نیست؟ حتما به طرف می گوییم پس در سرما

و شب های تاریک چه خواهی کرد ؟ 
اینجا برای بهتر ادا شدن حق مطلب از یک داستان تمثیلی استفاده می کنیم : 

تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت
در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.
همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی

می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد. 
همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای

جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد. 
واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود

و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک

می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی

بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش

در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق

شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش

با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت. 
روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد. 
حضرت علی علیه السلام می فرمایند: کسی که یقین دارد (به زودی) از دوستان

جدا می شود و در زیر خاک مسکن می گزیند و با حساب الهی رو به روست

و از آنچه بر جای گذاشته بی نیاز می گردد و به آنچه از پیش فرستاده محتاج می شود،

سزاوار است که آرزو را کوتاه و اعمال صالح را طولانی کند 
به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم

،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد !

بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند. 
اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست

دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام،

حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟ 
زن به سرعت گفت: “هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد. 
مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت:

من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ 
زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو

می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد. 
مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای .

این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی

در مرگ همراه من باشی؟ 
زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان

همراه تو بیایم اما در مرگ … متأسفم ! 
گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد:

من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست

و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی

و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت:

“باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم… 

در حقیقت همه ما چهار همسر داریم! 
1? همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او

بکنی وقت مرگ ،اول از همه او، تو را ترک می کند. 
2? همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری

به دست دیگران خواهد افتاد. 
3? همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر صمیمی و عزیز باشند

وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند. 
4? همسر اول که روح ماست. غالباً به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف

تن و پول و دوست میکنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و تنها رهایش

کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است. 
و جا دارد بیان وزین و سراسر حکمت امیر المؤمنین علیه السلام را بیان کنیم : 
«ان ایقن انه یفارق الاحباب و یسکن التراب و یواجه الحساب و یستغنی عما خلف،

و یفتقر الی ما قدم کان حریا بقصر الامل و طول العمل »؛ کسی که یقین دارد (به زودی)

از دوستان جدا می شود و در زیر خاک مسکن می گزیند و با حساب الهی رو به روست

و از آنچه بر جای گذاشته بی نیاز می گردد و به آنچه از پیش فرستاده محتاج می شود،

سزاوار است که آرزو را کوتاه و اعمال صالح را طولانی کند. (بحارالانوار، جلد 70، صفحه 167)


نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 3:21 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


ای کاش با مادرم عکسی گرفته بودم..

 

صورت مادرم سوخته بود و از وقتی یادم می‌آمد چشم چپش نمی‌دید.

چهره‌اش شبیه بقیه مادرها نبود؛ همیشه از پوست‌سوخته‌اش می‌ترسیدم

و از این‌که دوستانم متوجه شوند چشمش نمی‌بیند، خجالت می‌کشیدم.

برای همین فکر می‌کردم اگر همراه او باشم یا دوستانم، ما را با هم ببینند،

خیلی برای من بد می‌شود و حتما دوستانم مرا مسخره می‌کنند. همیشه

از حضور مادرم در یک جمع آشنا خجالت می‌کشیدم و دوست نداشتم هیچ‌کس

بداند این زن یک چشم با پوست سوخته‌اش مادر من است.

وضع مالی ما خوب نبود و پدرم نمی‌توانست زیاد کار کند. برای همین مادر

از صبح تا شب در آشپزخانه می‌ماند و غذا می‌پخت تا بتواند خرج بچه‌ها را بدهد.

او مجبور بود همیشه کار کند و برای دانش‌آموزان و معلم‌های مدرسه غذا می‌پخت

و هر روز خودش غذاها را به مدرسه می‌آورد. من هم هر روز سعی می‌کردم

وقتی مادر به مدرسه می‌رسد، جایی پنهان شوم تا هیچ‌کس متوجه نشود

این زن یک چشم، مادر من است. ولی یک روز وقتی دوران ابتدایی را می‌گذراندم،

مادر مرا در حیاط مدرسه دید و با لبخندی مهربان به سمتم آمد و در آغوشم گرفت

آن روز از این رفتار مادر خجالت کشیدم؛ دلم می‌خواست زمین دهان باز کند

و مرا فرو ببرد. با خودم می‌گفتم چطور او توانسته این کار را با من بکند؟ چرا جلوی دوستانم مرا مسخره کرد؟

از این برخورد مادر گریه‌ام گرفت ولی نمی‌خواستم بچه‌ها بیشتر از این مسخره‌ام کنند

. برای همین اصلاً اعتنایی به حضورش نکردم و با نگاهی سرد از کنارش رد شدم.

فردای آن روز وقتی به مدرسه رفتم، یکی از همکلاسی‌هایم به من گفت:

«اون زن مامان تو بود، درسته؟ واقعاً مامانت یک چشم داره؟»

اینقدر عصبانی و ناراحت بودم که دلم می‌خواست فریاد بکشم. خجالت کشیده بودم

و دوست داشتم ناپدید شوم تا دیگر هیچ‌کس مرا نبیند. برای همین عصر آن روز،

وقتی به خانه برگشتم، قبل از این‌که لباس‌هایم را عوض کنم، به آشپزخانه رفتم

و به مادرم گفتم: «چرا دوست داری منو ناراحت کنی؟ کاش هیچ وقت مادری مثل تو نداشتم.»

مادر هیچ کلامی نگفت و فقط با لبخند مهربان همیشگی‌اش به من نگاه کرد.

من هم آنقدر عصبانی و ناراحت بودم که حتی یک دقیقه هم درباره حرف‌هایم

فکر نکردم. آن موقع سنم خیلی کم بود و اصلاً نمی‌توانستم تصمیمی منطقی بگیرم.

برای همین فقط داد می‌زدم و گریه می‌کردم.

پس از آن اتفاق، مادر دیگر در جمع دوستان یا حتی غریبه‌ها مرا در آغوش نگرفت

و حتی در دوره دانشگاه هم برای جشن فارغ‌التحصیلی‌ام نیامد. من هم کم‌کم

به این شرایط عادت کرده بودم و فکر می‌کردم مادر هم دیگر دوست ندارد در جمع

دوستانم حاضر شود؛ کاملاً فراموش کرده بودم که خودم از او خواسته‌ام زیاد همراه من نباشد.

حالا خودم ازدواج کرده‌ام و پدر شده‌ام. بچه‌های من مادرم را بسیار دوست دارند،

ولی خیلی کم فرصت می‌کنم آنها را به دیدن مادر ببرم که در شهر دیگری زندگی می‌کند.

یک روز نامه‌ای از مادرم دریافت کردم که نوشته بود دلش برای ما تنگ شده و دوست

دارد ما را ببیند، برای همین آخر هفته همه با هم به خانه مادر رفتیم. وقتی به آنجا رسیدم،

دیدم چند نفر از همسایه‌ها داخل خانه مادرم هستند. با عجله خودم را به اتاق مادر رساندم،

فهمیدم مدت‌هاست که مادر حال خوبی ندارد، ولی هیچ وقت به من چیزی نگفته است.

بالاخره دکتر آمد و پس از معاینه گفت حال او خیلی خوب نیست. بغض کرده بودم و

دلم می‌خواست گریه کنم. همان شب با اجازه پزشک، مادر را هم به خانه خودمان

بردیم تا بیشتر مراقبش باشیم. در راه خانه دخترکوچکم از من پرسید: «بابا، چرا

تو هیچ عکسی با مامان‌بزرگ نداری؟»

تعجب کردم و ساکت ماندم؛ هیچ وقت این سوال را از خودم نکرده بودم که چرا

من و مادر با هم عکس نگرفته‌ایم؟ وقتی هفته بعد حال مادر بهتر شد، این سوال را از او کردم.

مادر خیلی آرام و با لبخند همیشگی جوابم را داد.

‌‌ـ‌‌ «یادت هست، اون روزی که گفتی از من خجالت می‌کشی؟ نمی‌خواستم ناراحتت

کنم و همیشه سعی کردم دور از تو باشم. الان هم چون تو گفتی به خانه‌ات آمدم

و اگر نمی‌گفتی حتی با این حال هم حاضر نمی‌شدم بیایم.»

گریه‌ام گرفته بود. مادر سال‌ها دور از من زندگی کرده بود؛ آن هم فقط و فقط به

خاطر من و آرامشم. مادری که پیر و نحیف شده بود و حتی یک عکس با پسرش نداشت.

به خودم قول دادم در اولین فرصت که حال مادر بهتر شد، با او یک عکس یادگاری بگیرم.

این قدم اول بود؛ تا دیر نشده باید همه این سال‌های دوری را جبران می‌کردم.


نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 3:8 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


به تازگی یک شرکت عمرانی با همکاری شهرداری شهر بندری دبی قراردادی مبنی بر ساختن یک برج عجیب به شکل بافتنی را امضا کرده اند. این برج شاید یکی از عجایب معماری دنیا باشد زیرا نحوه ستون بندی آن با تمام ساختمان های دنیا متفاوت است. به گفته متخصصین ساخت این برج حدود 4 سال به طول خواهد انجامید.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 12:45 صبح توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

This picture was taken on the banks of Sumatra Island (the height of waves was of approx. 32 m = 105 ft).

این عکس از سونامی جزیره سوماترا گرفته شده است (ارتفاع موج حدود 32 متر میباشد)
 


It was found saved in a salvaged digital camera, 1 ½ years after the disaster.

این عکس در حافظه یک دوربین دیجیتال بوده که یک سال و نیم بعد از سونامی پیدا شده.



We do not know for sure, but most likely the one who took this picture may not be alive any more.
(It was just a matter of seconds and being at the wrong place at the wrong time)

ما مطمئن نیستیم و نمیدانیم، اما احتمالا کسی که این عکس را گرفته هم اکنون زنده نیست.
(چون در لحظه و جائی اشتباه قرار گرفته بوده است)


نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 12:44 صبح توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

زیسین های آکادمی موسیقی معاصر لندن در اقدامی عجیب، کنسرت هایی با استفاده از ادوات موسیقی
ساخته شده با قطعات خودرو فورد برگزار کردند، عکسهای جالبی از اجرای این گروه را می بینیم: 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org


نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 12:43 صبح توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


یازده عکس بسیار فوق العاده از بین بیش از 12000 عکس و از بین 6615 عکاس از 152 کشور شرکت کننده در کل دنیا انتخاب شدند.

 SiteRooz.com

اولین برنده سدریک هاویین . تصویر مادر و دختری در یک خیمه. در این تصویر تضاد بسیار زیادی با محیط صحرانشینی و ابزار درون این چادر دارد، این قبیله با این که در ارتفاع 4300 متری یکی از دور افتاده ترین مناطق افغانستان زندگی می کنند ولی چادر آنها مجهز به تلویزیون ، پانل های خورشیدی، کنسول صدا،مبایل، .. وجود دارد. در حقیقت سبک زندگی آبا و اجدادی بسیار با زندگی مدرن قرین شده است.

 SiteRooz.com

وو آن کیت. اقلیت بچه های هو مونگ با بادکنک های خودر در یک روز مه آلود در موک چاو بازی می کنند. داور این عکس اظهار داشته است که این تصویر شبیه یک رویاست ، و از بند زمان به دور است ، نه تنها به دلیل سفید و سیاه بودن عکس بلکه فعالیت بچه ها را در هر جا در این کرده خاکی را به نقش کشیده است که با بادکنک بازی می کنند. زمینه مه آلود و آرام ، این عکس را شبیه یک خاطره و رویا کرده است.

 SiteRooz.com

آندریا گارنری. در طول مراسم مقدس عید پاک مسیح که در تراپانی ، ایمیستری نامیده می شود. داوران عقیده داشتند  شکل نوری که در بالای سر مسیح دیده می شود عامل برنده شدن این عکس است. به گزارش پرشین وی در عین حال صورت مردان خسته که از حمل مجسمه ها خسته شده اند تالم های مسیح را به تصویر کشیده است.

 SiteRooz.com

کن ترون.نزدیک شهر موروندوا ، در ساحل غربی ماداگاسکارکه جنگلی از درختان باستانی بائوباب قرار دارد. همچنان که ماداگاسکار منحصر به فرد است، گونه های قومی نیز از جمله مردم آنجا نیز خاص هستند. برخی از این درختان هزاران سال دارند و مکانی بسیار روحانی و جادویی را تشکیل داده است.

 SiteRooz.com

ساخیانگ چاوو. پیرمردانی اهل چفچاون که با یکدیگر حرف می زنند.

 SiteRooz.com

عکاس کامیلیا ماسو گفت: خواهرم در جنوب شیلی است. ما در خانه نزدیک شومینه در خانه نزدیک دریاچه جنوبی نشسته بودیم که یک دفعه به طور غیر قابل کنترلی شروع به سرریز شدن کرد. به سمت دریاچه دویدیم تا این عکس را بگیریم!!

 SiteRooz.com

کن بوور. دهکده جی سادالار و جزیره مایکینز در صفحه زمینه. تا زمانی که در سال 2004 تونلی در آنجا ساخته شود ، 16 ساکن آنجا زندگی می کردند و باید از شیب 400 متری کوه بالا می رفتند. عکاس این تصویر ساعت ها منتظر شده است تا بتواند دریا را به این شکل به تصویر بکشد.

 SiteRooz.com

فرد ان. درخت بسیار بزرگ افرا ژاپنی در باغ های ژاپنی شهر پورتلند.

 SiteRooz.com

پیتر دی مارکو. بیش از 2000 معبد بودایی زمین های باگان را در بر گرفته است. کشاورزان بیش از قرن ها سال است که دام های خود را پرورش می دهند.

 SiteRooz.com

لوسیا گریگی . یک موج سوار در صخره زیردریا در فیجی به شکل ابر آب ها را از هم شکافته است.

 SiteRooz.com

میشل شانتز. کلبه متروکی که در زیر نورهای شمالی در فین مارک نروژ خود نمایی می کند.

تهیه و ترجمه: گروه خبر پرشین وی


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 4:17 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

 

 این متن جدای اینکه ممکنه درد دل هر کدوم از ماها با معبود خودمون باشه اقلا مرور چند آیه زیبای قرآن است:

گفتم: خسته‌ام.

گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره.

گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.


گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم.

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید

.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!

گفتی: فاذکرونی اذکرکم 

.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا

.:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟

گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الل

.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه!

گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم

.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟

گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم

.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.

گفتم: دلم گرفته.

گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا 

.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله.

گفتی: ان الله یحب المتوکلین

.:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

گفتم: خیلی چاکریم!

ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره

.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم.

گفتی: فانی قریب 

.:: من که نزدیکم (بقره/186) ::.

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم.

گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال

.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::.

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم 

.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی.

گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه 

.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده 

.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/104) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم.

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب

.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/2-3) ::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا

.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/53) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله

.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم: یا غافر الذنب، اغفر ذنوبی جمیعا

گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین

.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک

گفتی: الیس الله بکاف عبده 

.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟ 

گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/42-43)

::.



نوشته شده در سه شنبه 91/5/24ساعت 11:33 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید  به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد.گفتند

"تله موش مشکل توست بما ربطی ندارد.ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید.مرغ

را برایش سوپ درست کردند.گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند. و گاو را برای

مراسم ترحیم قربانی کردند.و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکرد و به مشکلی

که بدیگران ربطی نداشت فکر میکرد


نوشته شده در سه شنبه 91/5/17ساعت 4:40 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

به مکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک میشود غافل

از اینکه تمام گناهانم گناه نبودو تمام درست هایم به نظرم خطا

انگاشته و نوشته شده بود. در مکه دیدم که خدا چند سالیست

که از شهر مکه رفته است و انسانها به دور خویش میگردند.در

مکه دیدم هیچ انسانی بفکر فقیر دورگرد نیست دوست دارن زودتر

 بخدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد

خود مسیری برای رسیدن بخدا بود .در مکه دیدم خدا نیست و چقدر

باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا بخانه خویش برگردم و در همان

نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنتم .آری

شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه است


نوشته شده در دوشنبه 91/5/16ساعت 4:12 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak