پيام
+
پاک کن هائي ز پاکي داشتيم/يک تراش سرخ لاکي داشتيم/
کيفمان چفتي به رنگ زرد داشت /دوشمان از حلقه هايش درد داشت/
گرمي دستانمان از آه بود/برگ دفترهايمان از کاه بود/
تا درون نيمکت جا ميشديم/ ما پر از تصميم کبري ميشديم/
با وجود سوز و سرماي شديد/ريز علي پيراهنش را ميدرير/
کاش ميشد باز کوچک ميشديم / لااقل يکروز کودک ميشديم

شايگان♥®♥
90/12/2
همسايه خورشيد
سلام قابل شمارو نداره ..خوشحالم پسنديديد
قافيه باران
اول صبح؟؟خانم رزهيتا!!
همسايه خورشيد
ايشون خارج از كشور هستند سركار خانم قافيه باران ..ضمنا از اينكه براي اولين بار اثري از شما در فيد خودم ديدم خوشحالم ..هم شما و هم برادر ارجمندتون
كافر به طاغوت
واقعا زيبا بود / و چه تناسبي حوالي صبح امروز خواب ديدم يه کتاب فارسي چهارم يا پنجم ( درست يادم نيست) 1371 پيدا کردم اينم واسه ما عقده شده
همسايه خورشيد
دقيقا حس خودمم همينطور بود كه اين شعر بچشمم خورد ..
قافيه باران
ببخشيد فراموش کرده بودم که ايشون ايران نيستن ...جناب پاکدل کم لطفي نفرمايين ... من به ندرت امکان داره که فيداي شما رو نخونم...فکر ميکنم اکثرا در حد لايک هم حضور داشتم!!!
همسايه خورشيد
شرمنده ..بخدا متوجه نشدم ..ولي ممنونم از حسن ظن شما
قافيه باران
بزرگوارين:)