پيام
+
دلم براي کودکيم تنگ شده....
براي روزهايي که باور ساده اي داشتم
همه آدم ها را دوست داشتم...
مرگ مادر "کوزت" را باور مي کردم و از زن "تنارديه" کينه به دل مي گرفتم
مادرم که مي رفت به اين فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود...
دلم مي خواست "ممُل" را پيدا کنم

*ابرار*
90/12/21
همسايه خورشيد
از نجاري ها که مي گذشتم گوشه چشمي به دنبال "وروجک" مي گشتم
تمام حسرتم از دنيا نوشتن با خودکار بود
دلم براي خدا تنگ شده ...
خدايي که شبها بوسه بارانش مي کردم...
دلم براي کودکيم تنگ شده ...
شايد يک روز در کوچه بازار فريب دست من ول شد و او رفت ...
همسايه خورشيد
ولي بخدا من از وب شما بر نداشتم ...:-))
همسايه خورشيد
ميدونم بزرگوار ..مزاح بود ..ممنونم ازتون
×رزسفيد×
خيلي زيبا بود
همسايه خورشيد
ممنونم از شما