پيام
+
دنيا مشتش را باز کرد
شهــــدا گل بودند، ما پوچ...

نشريه حضور ░
91/7/21
تولد ديگر
دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسيدم : پس کبريتهايت کو؟
پوزخندي زد!
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد...
گفتم: ميخواهم امشب
با کبريتهاي تو ، اين سرزمين را به آتش بکشم!!
دخترک نگاهي انداخت ، تنم لرزيد...
گفت : کبريتهايم را نخريدند!
سالهاست تن مي فروشم!
مي خري؟؟؟!
همسايه خورشيد
لايك بر شما تولد ديگر
تولد ديگر
وظيفه بود