سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























همسایه خورشید

 

یک نفر می پرسد... چرا شیشه شکست؟

مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.

یک نفر زمزمه کرد.... باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.

شیشه پنجره را زود شکست.

کاش آنشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست عابری خنده کنان می آمد...

تکه ای از آن را بر می داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...

اما آنشب دیدم...

هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید....

از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود؟

دل من سخت شکست اما، هیچکس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟


نوشته شده در یکشنبه 91/1/20ساعت 6:31 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


Design By : Pichak