سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























همسایه خورشید

کاروان شهدا را آورده بودند .دختر یکی از شهدا اصرار کرد به والدینش که باید جنازه بابا را ببینم.

هرچه کردند که چهارتا استخوان دیدن نداره حریفش نشدند.سر کفن را که برداشتند استخون

دست بابا را برداشت گذاشت رو سرش .با گریه میگفت .آخ چقدر دست مهربونی داره بابا..دیگه آرزوی

نوازش دست پدر به دلم نمونده ..:-(((((دختر عشقش باباشه*




نوشته شده در شنبه 91/3/20ساعت 4:56 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


Design By : Pichak