سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























همسایه خورشید

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت زیر باران غزلی خواند دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت

روز میلاد همان روز که عاشق شده بود مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد پسری ساده که یک روز کبوترشدو رفت


نوشته شده در سه شنبه 89/10/21ساعت 3:45 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


Design By : Pichak