همسایه خورشید

بَـرنیامــــد از تـمنّای لـبَت کــــامــم هـنوز بَر امیدِ جامِ لَعلَ‌ات دُردی آشامم هنوز روز اوّل رفــت دینــم، بــر سـر زلـفین تــو تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز ساقیا یک جرعه‌ای زان آبِ آتشگون که من در میان پختگان عشق او خامم هنوز

در ازل داده‌ست مــا را ســاقیِ لعل لبت جرعه‌ی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز ای که گفتی جان بده ، تا باشدت آرام جان جان به غمهایش سپُردم نیست آرامم هنوز

نوشته شده در دوشنبه 90/8/23ساعت 10:13 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


Design By : Pichak