سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























همسایه خورشید

خسرو ملک طوس .سلام علیک .سلام علیک

                                       /ای انیس النفوس .سلام علیک .سلام علیک/

سیدی یک نظر سوی ما کن /               قسمت ما همه کربلا کن

 /یادت بخیر بابا شبهای جمعه تو هیات موقع ختم سینه زنی دست به سینه

 رو به حرم امام رئوف این شعر را زمزمه میکردی و عرض ارادت میکردی

 بابای خوبم یادت سبز


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/31ساعت 4:25 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

عکسبرداری از خانه ای واژگون شده در اثر توفان در کانزاس آمریکا

توفان در کانزاس

 



سفر امیر قطر به ایتالیا

امیر قطر

 



رود هانجیانگ در شیان چین

رود هانجیانگ در شیان چین
 



ژست نازی قاتل نروژی در جریان دادگاهش در اسلو

قاتل نروژی

 



کارلا برونی همسر نیکولا سارکوزی رییس جمهوری فرانسه در حال تبلیغ انتخاباتی برای شوهرش

کارلا برونی

 



ممانعت از سفر 100 فعال فلسطینی در فرودگاه بروکسل

فرودگاه بروکسل

 



فعالیت یک کوه آتشفشان در جمهوری دموکراتیک کنگو

کوه آتشفشان


 



تمرینات آمادگی دفاعی یگان های ویزه ارتش مالزی در کوالالامپور

ارتش مالزی

 



قایقرانی توریست ها در کانال گلها در جیانگسو چین

قایقرانی توریست ها

 



صدمات توفان در کانزاس آمریکا

توفان در کانزاس

 



جنگ بالش ها در رم

جنگ بالش ها

 



کیم جونگ اون رهبر جدید کره شمالی در مراسم گرامی داشت یکصدمین سالگرد تولد پدربزرگش کیم ایل سونگ

کیم جونگ اون

 



حملات زنجیره ای طالبان به شهرهای مختلف افغانستان

افغانستان

 



گفتگوی زنان معترض بحرینی با پلیس در منامه

زنان معترض بحرینی

 



نمایی از پل دروازه طلایی (گلدن گیت) شهر سانفرانسیسکو

گلدن گیت

 



بازدید توریست ها از یک زمین گل لاله در هلند

باغ گل لاله در هلند

 



نمایشگاه خودروهای کوچک در آریزونا آمریکا

نمایشگاه خودرو

 



رونمایی از مجسمه چنگیزخان مغول در لندن

مجسمه چنگیزخان
 



تپه های شن و ماسه و سنگ در صحرای آریزونا

صحرای آریزونا

 



اجرای ورزش ترامپولین (پریدن روی تور) در مسابقات ژیمناستیک  قهرمانی اروپا در سن پترز بورگ روسیه

ورزش ترامپولین


 



نصب دکل های برق فشار قوی در چین

دکل های برق فشار قوی

 



عبور از روی کودکان در بخشی از مراسم آیینی هندوها در فستیوال گاجان کلکته

مراسم آیینی هندوها

 



یک میله خواب مالیایی! ورژنی جدید از کارتن خوابی

میله خواب مالیایی

 



نمای زمین از ایستگاه فضایی بین المللی

نمای زمین

 



صحرای موجیو در کالیفرنیا آمریکا

صحرای موجیو

 



ابتکار یک فلسطینی برای در امان ماندن از گاز اشک آور اسراییلی ها

گاز اشک آور

 



صید یک گربه ماهی عظیم الجثه در ولز بریتانیا

گربه ماهی

 



استفاده از طناب برای صاف کردن کامیون (پاکستان)

کامیون

 



راهپیمایی با شیرها (آفریقای جنوبی)

راهپیمایی با شیرها

 



شرکت پانک های برمه ای در فستیوال چهار روزه آب بازی سال نو در رانگون

پانک های برمه

 



کشف یک بچه ماموت که 42 هزار سال پیش مرده است اما به دلیل قرار داشتن در توده یخ جسد آن سالم مانده است(هنگ کنگ)

بچه ماموت

 



واکنش جالب هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا در کنفرانس خبری مشترک با همتای ژاپنی اش در واشنگتن در واکنش به تاخیر زیاد در ترجمه سخنانش

هیلاری کلینتون



عبدالحلیم معظم شاه چهاردهمین پادشاه مالزی به تخت سلطنت نشست

چهاردهمین پادشاه مالزی

 



تصویری زیبا از شب های ساحل سنگاپور

شب های ساحل سنگاپور

 



نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 10:59 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

آنکه ویران شده از یار مرا می فهمد

 آنکه تنها شده بسیار، مرا می فهمد

   چه بگویم که چنان از تو فرو ریخته ام

       که فقط ریزش آوار مرا می فهمد....


گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 4:20 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

..دلم برای یک خواب آرام و بی دغدغه و بدون ترس از فردا تنگ شده ...

.خدایا آسایشم را میدهم بمن آرامش عظا کن ...



نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 3:53 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org

قد بالای 180، وزن متناسب، زیبا، جذاب و … این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند. توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم.
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لااقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد. تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم و همچون عکسی همه جا همراهم بود ...

تا اینکه دیدار محسن، برادر مرجان، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم (البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود. همان قدر زیبا، با وقار، قد بلند، با شخصیت و …
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.
وای که آن روزها چقدر دنیا زیباتر شده بود. رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود. به اندازه ای که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد.

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم. ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت، پیوندمان محکم تر شد. چرا که داغ دوری، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته ای یک بار با هم تماس داشتیم، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت و هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم، ناگهان حادثه ای ناگوار همه چیز را به هم ریخت و انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد ...

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود. باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند. چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود. آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه ...
آیا محسن معلول، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!
منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !
محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم. برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد.
آن روز مرجان در میان اشک و آه، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت. از اینکه او بیشتر از معلولیتش، ناراحت این است که چرا من، به ملاقاتش نرفته ام.
مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

هنگام خداحافظی، مرجان بسته ای کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت: این آخرین هدیه ای است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود. دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست، محسن برای تهیه ی اون، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و ... این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته، برای اینه که موقع زخمی شدن، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه.
بعد نامه ای به من داد و گفت : این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (نامه و هدیه رو با هم باز کنی)

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم.
خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم، میخندید.

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه برمیگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد، سر جایم میخکوبم کرد :
- سلام مژگان ...
خودش بود. محسن، اما من جرات دیدنش را نداشتم.
مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم.
چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد
و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت.
- منم محسن، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟
در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم :
س ... سلام ...
- چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟!
- یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! ...
این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند. طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم.

حرفهایش که تمام شد. مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم. تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود.
آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم، با یک پا و دو عصای زیر بغلی ... کمی به رفتنش نگاه کردم، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خورد.
وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم.
نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !
چرایش را نمیدانم. اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم.

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت ...
حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود. سوار بر امواج نوری، به درون چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد.
داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم. تمام بدنم خیس عرق شده بود. دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت. اما قلبم ...
قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند.
بله، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.
ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم. داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد.

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم.
- سلام مژگان، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام، اما دوست دارم چیزهائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگ ترین چیزها برای تو باشد. جلو رفتم و ...
بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی، فکر کردم از دست دادن یک پا، ارزش کندن آن گل را نداشته. اما حالا که دارم این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل، نه فقط به خاطر تو، که در واقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد، چه برسد به یک پا و …)

گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم. اما همین چند جمله محسن کافی بود، تا به تفاوت درک عشق، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست …
چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم. به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.

و اکنون سالهاست که محسن مرا بخشیده و ما در کنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.
ما، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم ...


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 3:16 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

 

 به خاطر پرنده ای که پر نزد

 به خاطر پرنده ای که پر زدن ز یاد برد

 تو اشک ریختی . . گریستی

 فدای قلب نازکت

 ز مردن پرنده ای چه زود رنجه می شوی !

 ولی ز یاد میبری

 دلی که یک زمان بخاطر تو می تپید

 درون سینه ای شکست !

 درون سینه شکسته ای به خون نشست !

 کنون بگو تو دلبرم

 دل شکسته به خون نشسته را کجا برم ؟ ! . .

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 2:24 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

بچــه که بودم


با من بگو ای دوردست!

با من بخند ای مهربان !

با من بمان ای بی نشان!

هوای دلم ابریست . . . آسمان چشمم بارانی  . . .

من با خیال تو 

 نگاهم به آسمان و گامهای لرزانم روی سنگفرش کهنه این خیابان

و کسی نخواهد دید گونه های خیس از گریه ام را

زیر آوار سهمگین این باران !

با من بگو . .

از نیمه شبهایی که دستان عاشقم گیسوانت را شانه کشید

از خلوت شبهایی که لبهایم از لب تو . . شراب صد خاطره چید

با من بگو . .

از لبخندهایی که دلم را دیوانه کرد

از لحظه هایی که عاشق غمزده آغوش تو را بهانه کرد

با چشم خیس تا سحر . . سینه ات را آشیانه کرد

 . .

 دلتنگی ات آزارم میدهد . . دیوانه ام میکند

رفتنت کوچ غریبیست . . غریبه ام . . بی لانه ام میکند

با عشق . . باترانه . . با شعر بیگانه ام میکند

اکنون بگو . .

بعد از من عشوه با کدام شبزده آغاز میکنی؟ !

دور از نگاه من . . آغوش گرمت را

در شب کدام عاشق دیوانه باز میکنی؟ !

 . .

هوای دلم ابریست . . آسمان چشمم بارانی . .


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 2:20 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

رفتی اما چه بگویم هیهات ،

 تو ندانی که من آن روز غروب …... زیر آن دره ی آرام و عبوس ……. به چه حالی بودم به که پیغام دهم ؟

 به شباهنگ که شب مانده به راه ؟ ………..یا به اندوه کلاغان سیاه ،

به پرستو که سفر میکند از سردی فصل ؟……. یا به مرغان نکو چیده شهر ؟

به که پیغام دهم که به یادت هستم
SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون


نوشته شده در سه شنبه 91/1/29ساعت 2:42 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


 برترین ها: ولوو YCC  که برگرفته از Your Concept Car و به معنی "ماشین مفهومی شما" نامگذاری شده،اولین اتومبیلی هست که منحصرا به سفارش زنان و برای زنان در شرکت ولوو ساخته شده است.
 


و اما برخی از ویژگیهای این خودرو:
 
1. هیچ راهی برای دسترسی راننده (خانوم ها) به موتور و قسمتهای حساس وجود نداره یعنی کاپوت ماشین باز نمیشه.

علتش اینه که این ماشین فقط در هر 50.000 کیلومتر نیاز به تعویض روغن داره و در صورت نیاز به هر نوع سرویس خودش توسط فرستنده بی سیم به نزدیکترین تعمیرگاه مجاز خبر میده !
 
2. با لاستیک پنچر قادر به ادامه حرکت هست یعنی راننده نیازی به توقف و تعویض لاستیک نداره !
 

 
3. راننده فقط میتونه به ماشین بنزین بزنه یا آب شیشه شور رو پر کنه. ضمنا در باک و مخزن شیشه شور طراحی خاصی داره که با بیرون کشیدن سرشلینگی خودبخود بسته میشه !
 
4. قبل از اینکه راننده بخواد پارک کنه سیستم هوشمند تشخیص میده آیا اصلا جای کافی برای پارک هست یا نه و در صورت وجود به راننده برای پارک کمک میکنه !
 

 
5. چون خانوم ها معمولا اونقدر خرید میکنن که دستهاشون کاملا پره و برای بازکردن در بخصوص در مواقع بارندگی دچار مشکل میشن سیستم درها طوری طراحی شده که با رسیدن راننده کنار ماشین خودبخود نزدیکترین در باز میشه !
 
6. کاپوت جلو و گلگیرها و قوس سقف طوری طراحی شده که راننده بتونه جلو و عقب واقعی رو درک کنه !
 

 
7. پدالها در صورت تصادف جمع میشن تا صدمه ای به پای راننده وارد نشه !
 
8. فرمان، صندلی، پدالها و پنل جلو با راننده بصورت خودکار تطبیق داده میشه !
 
9. چون خانوم ها مرتبا تمایل به تغییر دکوراسیون و مبلمان خونه دارن برای راحتی کارشون روکش صندلیها و کلا تودوزی براحتی قابل تعویض است !


نوشته شده در دوشنبه 91/1/28ساعت 9:1 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

سیده افتاده به خونم

تو چسان می گذری

غافل از اندوه درونم

بی من از کوچه گذز کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو رقصید نگاهم

تو ندیدی

نگرت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم

دگر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد

گوییا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه ی شهر غریبم

جز تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی

تو همه بودی و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی زدر من

که زکویت نگریزم

گر بمیرم زغم دل

با تو هرگر نستیزم

من و یک لحظه جدایی

نتوانم ، نتوانم

بی تو من زنده نمانم

بی تو من زنده نمانم


نوشته شده در یکشنبه 91/1/27ساعت 3:37 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak