همسایه خورشید

میسپارم به تقدیر

شده ام غرق ز تقصیر خودم می دانم
دلخوش یک دو سه تغییر خودم می دانم

دل شادی که به دست تو امانت دادم
شده یک عاشق دلگیر خودم می دانم

مصلحت هست که پنهان بکنم عشقت را
شده ام غرق ز تزویر خودم می دانم

با نگاهت به دلم باز عسل می ریزی
نشوم از عسلت سیر خودم می دانم

باز شرمنده چشمان توام زیرا که


شده عشقم به تو درگیر خودم می دانم

قدمی از تو شوم دور؟ محال است، ببین
بسته عشقت غل و زنجیر خودم می دانم

همه شب این دل دیوانه به ذهنش انگار
می کند نقش تو تصویر خودم می دانم

نیمه شب باز پریشان تو میگردد دل
می کند ناله ی شبگیر خودم می دانم

آنقدر عشق به پای تو بریزم تا که
در کنارم نشوی پیر!!! خودم می دانم

غزلم خواندی و با خنده به من گفتی باز:
می سپاریم به تقدیر، خودم می دانم


نوشته شده در یکشنبه 91/3/7ساعت 10:33 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

 

مربی مهد کودک

خانم جوانی که در کودکستان با بچه های 4 ساله کار می کرد می خواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشارو خم و راست شدن، بچه رو بغل می کنه و می ذاره روی میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه می کنه و یه نفس راحت می کشه که...
هنوز آخیش گفتنش تموم نشده که بچه می گه این چکمه ها لنگه به لنگه است!
خانم ناچار با هزار زور و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب هست که بچه نیافته هرچه می تونه می کشه تا بالاخره بوتین های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درمیاره و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه می کنه که لنگه به لنگه نباشه.
در این لحظه بچه می گه این بوتین ها مال من نیست! 
خانم جوان با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرش شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه می اندازه و می گه آخه چی بهت بگم؟ دوباره با زحمت بیشتر این بوتین های بسیار تنگ رو در میاره.
وقتی کار تمام می شه از بچه می پرسه: خوب، حالا بوتین های تو کدومه؟ بچه می گه: همین ها! این ها بوتین های برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم...
مربی که دیگه خون خونشو می خورد سعی می کنه خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتین هایی رو که به پای بچه نمی رفت به پای اون بکنه... بعد از اتمام کار یک آه طولانی می کشه و می پرسه: خوب، حالا دستکش هات کجا هستند؟ توی جیبت که نیستن...
بچه می گه: توی بوتین هام بودن دیگه!


نوشته شده در جمعه 91/3/5ساعت 2:35 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

یا معین الضعفا /ضعیفم/یا غریبالغربا..غریبم/

آهوی قلبم به طمع ضمانت تو بیقرار شده .

آقای خوبم از انقلاب قلبم خودت خبر داری /آقای خوبم هم میدونی هم میتونی /

تو این شب آرزوها با دلی مملو از درد میام در خونت آقای خوبم دستم خالیه و دلم پر از درد

.یا باب الحوائج دست منو دامان تو/خودت میدونی همه کس من توئی و من بیکس .آقا دردم و دواء کن ../



نوشته شده در پنج شنبه 91/3/4ساعت 8:39 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

کوله بارم بردوش.سفری تاته تنهایی محض

سازکم با من گفت:هرکجالرزیدی .

ازسفرترسیدی.توبگوازته دل

من خدارادارم



نوشته شده در چهارشنبه 91/3/3ساعت 9:5 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

 

با توام،با تو،خدا

یک کمی معجزه کن

چند تا دوست برایم بفرست

پاکتی از کلمه

جعبه ای از لبخند 

     نامه ای هم بفرست

کوچه های دل من

باز خلوت شده است

قبل از این که برسم،دوستی را بردند

یک نفر گفت به من باز دیر آمده ای

دوست قسمت شده است

با توام،با تو، خدا

یک دل قلابی

یک دل خیلی بد

چقدر می ارزد؟

من که هر جا رفتم

جار زدم

این قلب حراج شده

بدوید

یک دل مجانی


قیمتش یک لبخند

به همین ارزانی

هیچوقت اما

هیچکس قلب مرا قرض نکرد،

هیچکس دل نخرید

با توام،باتو،خدا

بیا،این دل من،پس مال خودت

من که دیگر رفتم اما

ببر این دل را


نوشته شده در یکشنبه 91/2/31ساعت 5:26 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

کوچه ی عشق...

 

این چه رسمیست؟

به هر جا که بگردانم چشم

هاله ای،  از قد رعنای تو را می بینم

و چه دردیست؟ که من

هر قدم سوی تو می آیم چند،              صد قدم دور شوی

آرزویم این است

که دمی دست ، دراز    

سوی درگاه تو بنمایم و اشک      بر سر شانه ی گرمت ریزم

مُردم از، این همه رویا که درونم خشکید

گر چه کفر است ولی

زانوانم بر خاک   سر به مُهرت شد و گشتم به نماز

که تو هم قبله ی حاجات منی

در وجودم، دم عشق است  ز  تو

وه چه تلخ است که باز                انتظارت ز  دل کوچه ی بن بست کِشم

قطره ای از دل دریای امید    در تنم مانده هنوز

شک ندارم کاین بار         سوی من می آیی

نا امیدم مکن ای مظهر مهر

شیشه ی پُر  ز  غرور

و دل فاصله ها را بشکن


نوشته شده در یکشنبه 91/2/31ساعت 5:23 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

مرد تنها

 

خدایا چیزایی ازم گرفتی و چیزایی هم بهم دادی…

با داده هات شکرت کردم و با گرفته هات سکوت…

بعضی وقتا چیزی بهم دادی که کاش به جاش خیلی چیزا رو ازم میگرفتی…

اگه میشه یه بار دفتر شعرمو کامل بخون، از اول تا آخرش صدات کردم…

دیگه چیزی نمیگم، بقیشو از دلم بخون…


نوشته شده در یکشنبه 91/2/31ساعت 3:16 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

 

فقر و ثروت...   

بارالها این تفاوتها چه بی اندازه است…

چشم انسانت چه بی حد کوچک است…

ارزش همنوع، بی مقدار شد…

آنکه هیچش داده ای، با شکر، می خوابد هنوز…

خود بدانی، ظاهرا” شکر است اما می دهد

بوی خشم و نفرت و حسرت، همانا ای خدا

دست مهرت را دمی هم بر سر اینان بکش

یا فرود آ   دردشان را لمس کن با دست خویش…

من چه گویم

آه دارد این نگاه…

من چه نالم، ناله هاشان را ببین…

بارالها این تفاوتها  ز  چیست؟؟؟

یارب این غمها چه بی حد، ساکت است…

من چه گویم؟ من چه نالم؟ خود ببین…

روی من خجلت کشید از   این  نگاه بی گناه…

یک اگر با یک برابر بود، کُفر اینجا نبود…

هر چه تبعیض است، یکجا ساده کن…

بارالها این تفاوتها ز چیست…

اندکی، کوتَه بیا…


نوشته شده در شنبه 91/2/30ساعت 4:45 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

جام تقدیر

 

وای از این بخت که بر پیکر پیشانی ماست

دو قدم مانده به عشق

جام تقدیر، شکست

و نفسهای فرو خورده در آن نیز بریخت

پای، در گِل شد و یکباره سقوط

گشتم این بار به دست

پنجه در خاک و تنم در پی آن

یک قدم مانده هنوز

کار من نیست دگر، پیمودن

جان من ناز مکُن

شیشه ی سرد غرورت بشکن

یک قدم را تو بیا…


نوشته شده در شنبه 91/2/30ساعت 4:44 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

امپراتور ژاپن و همسرش در حال ترک فرودگاه توکیو و سفر به بریتانیا برای شرکت در شصتمین سالگرد سلطنت ملکه الیزابت دوم

امپراتور ژاپن و همسرش

 



دانشجوی کانادایی در حال کتک زدن پلیس (کبک)

کبک

 


خداحافظی نیکولا و کارلا از الیزه

خداحافظی نیکولا و کارلا از الیزه

خداحافظی نیکولا و کارلا از الیزه

 


خانواده لگویی در پارکی در شهر گوئنزبورگ آلمان

خانواده لگویی

 


خواب روی هندوانه در بازار میوه جامو هند

هند

 


شناگر معلول اسپانیایی در حال حمل پاهایش

شناگر معلول اسپانیایی

 


حمام به شیوه هندی در ایستگاه قطار

حمام به شیوه هندی

 

 عبور اسکی باز کانادایی از حلقه آتش

عبور اسکی باز از حلقه آتش
 


کوچه ای تنگ در رام الله فلسطین

کوچه آشتی کنان در فلسطین
 

 تعظیم مدیران ژاپنی در مقابل خبرنگاران

تعظیم مدیران ژاپنی
 

 آماده سازی مجسمه مومی ملکه بریتانیا در موزه مادام توسو در لندن در آستانه جشن شصتمین سالگرد سلطنت وی

مجسمه مومی ملکه بریتانیا
 

 قرار دادن آخرین قطعه لگوی بلندترین برج لگویی جهان از سوی ولیعهد دانمارک در مقابل استادیوم المپیک سئول. این برج لگویی 319 متر طول دارد

بلندترین برج لگویی جهان
 


نمایی زیبا از کوه فوجی در ژاپن

کوه فوجی

 


لباس جالب یکی از معترضان در مادرید اسپانیا

اسپانیا

 


شورشیان مسلح در طرابلس لبنان در درگیری با ارتش لبنان

لبنان

 


سیل در شهر تفلیس گرجستان

گرجستان


 


لک لک ها و فقرا در حال جستجو از زباله دانی در شهر گواهاتی هند

هند

 


تهدید هم بشی با کلت طلایی بشی!

کلت طلایی
 


زندگی یک مرد آمریکایی با یک مار پیتون 

مار پیتون
 


تلف شدن دهها هزار ماهی در رودخانه ای در شهر چنگدو چین

تلف شدن دهها هزار ماهی

 


قدم زدن یک زوج جوان اوکراینی در تونل عشق در شهر کلوان در شرق اوکراین

تونل عشق
 


معترضان یمنی در شهر عدن 

معترضان یمنی

 


خواب یک ورزشکار روی سکوی توزیع مدال در سالن مسابقات قهرمانی شنا آلمان در برلین

خواب یک ورزشکار

 


بازار سبزی فروشان در یینچوان چین

بازار سبزی فروشان



خنک شدن یک دختر پاکستانی درون یک کانال آب در لاهور

دختر پاکستانی

 


عکس انداختن یک زن عربستانی درون یک بنای تاریخی در عربستان

زن عربستانی

 


بازدیدکنندگان در حال گرفتن عکس از یک غار یخی در نزدیکی شهر نینگوو چین

غار یخی

 


جشن تولد یک مادر 112 ساله چینی در استان شمالی شاندونگ با حضور اعضای پر شمار خانواده

مادر 112 ساله چینی

 


استفاده از آی پد برای انتخاب غذای آرانگوتان باغ وحش میامی

آی پد


نوشته شده در جمعه 91/2/29ساعت 5:19 عصر توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

Design By : Pichak